کتاب زندگی

ساخت وبلاگ
چند وقته دارم روی یه ایده کار میکنم . کار که نه فقط دارم وقت میگذرونم . وقتی انگیزه نداشته باشی ، حتی نفس کشیدنت رو هم نمیتونی تحمل کنی چه برسه به ایده پردازی و از این غلطا . راستشو بخواهید دیگه هیچ چیز و هیچکس برام اهمیت نداره حتی خودم برای خودم . فقط دنبال یه کوفتی هستم که ساعت ها رو برام قابل تحمل کنه . یه چیزی که حواسم رو از این زندگی آشغال پرت کنه که نگاهم به خودم نیوفته . چهار ، پنج سال کتاب زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : ساعت,فراموشی, نویسنده : my-life-booka بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 13:08

دوست دارم یه نامه بنویسم . از اون نامه هایی که مردم قبل از پریدن از بلندی مینویسند توی این نامه از کسایی که برام مهم بودند عذرخواهی کنم پدرم ، مادرم ، فاطمه هر چی فکر میکنم کس دیگه ای توی زندگیم نیست  ، حتی خودم ، حتی خدا احتمالا من ، نه فقط برای خودم مهم نیستم بلکه برای این سه نفر هم مهم نبودم و نیستم ، حتی خدا بعضی وقتا هم انقدر احساس پوچی میکنم که حتی این سه نفر هم برام مهم نیستند ، حتی خدا شا کتاب زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : تفاهم, نویسنده : my-life-booka بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 13:08

بچه بودم ، ولی بچگی نکردم
جوان بودم ، ولی جوانی نکردم
و اکنون زنده ام ، ولی زندگی نمیکنم
در سال های زنده بودنم ، فقط یک کار را درست انجام داده ام و آن هم اشتباه کردن بوده
ای کاش آنقدر اختیار داشتم که به این جبر "اشتباه کردن" پایان بدم


        + نوشته شده توسط --- در پنجشنبه دوم دی ۱۳۹۵ و ساعت 16:1 |
کتاب زندگی...
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : اختیار, نویسنده : my-life-booka بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 13:08

هفته قبل یکی از هارد های سیستمم رو که آفلاین کرده بودم دوباره به کامپیوتر وصل کردم و رفتم به فولدر خصوصی خودم . یک سری خاطرات و مهملات که شاید به 10 سال قبل برمیگرده رو پیدا کردم . اونموقع وقتی شب از سر کار برمیگشتم تمام عشقم این بود که بنویسم و چند تا از رفقای وبلاگ نویس بیاند و یه کامنتی بذارند پای حرفام . که البته الآن دیگه نه رفقام وبلاگ مینویسند و نه من چیزی برای گفتن دارم . اونموقع مینوشتم به امید اینکه کسایی که منو میشناسند بخونند . الآن آدرس بلاگم رو عوض کردم تا کسایی که میشناسنم نخونند .         + نوشته شده توسط --- در یکشنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۵ و ساعت 0:53 | کتاب زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-life-booka بازدید : 15 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:26

  طبق معمول باز هم امشب بیخوابی زده به سرمفشار زیادی رو داخل جمجمه ام حس میکنم . امیدوارم علایم سکته مغزی باشه .امروز داخل مطب یه دکتر حضور داشتم . پرستار یه بیمار از بیماری مریضش صحبت میکرد . میگفت دیابت داره و کلیه هاشم از کار افتادند و داره با زجر زندگی میکنه . این وضع زندگی کردن رو واقعا نمیفهمم . همونطور که هدف از زندگی خودم رو نفهمیدم . قبلا اگر مشکلاتی رو در زندگیم تحمل میکردم ، همیشه امیدوار بودم که روزی همه ی این سختی ها نتیجه میده و من میتونم یک عمر با رضایت زندگی کنم . ولی چند ساله که نه امیدی دارم و نه رضایتی از زندگیم . حس میکنم تمام زندگیم بیهوده بوده و هر روزم دور باطل هست از ح کتاب زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : مرگ,تدریجی, نویسنده : my-life-booka بازدید : 12 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:26

زندگی من پر از اشتباه هست .اشتباه هایی که وقت ، انرژی ، پول و نهایتا عمرم رو ازم گرفتند .هر جایی از زندگی ایستادم نتیجه ی کارهای درست و اشتباه خودم بودهشما ممکنه سالها درست زندگی کنید، ولی با یک اشتباه همه ی اون سالها رو یکشبه بر باد بدیدوقت هایی که میبینید انتخابی ندارید ، برای اینه که زمانی که فرصت انتخاب داشتید ، اشتباه انتخاب کردیدبعضی وقتا زندگی طوری قفل میشه که فقط مرگ میتونه کلیدش باشه . اون موقع هست که باید صبح تا شب بشینی داخل اتاقت و مثل یک زندانی محکوم به اعدام منتظر باشی که کی درب سلولت رو باز میکنند+ نیمی از عمر من لبریز از امید به آینده گذشت و من هیچ اشتیاقی به زندگی کردن روزهای کتاب زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : لبریز,تهی, نویسنده : my-life-booka بازدید : 15 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:26

چند وقته دارم روی یه ایده کار میکنم . کار که نه فقط دارم وقت میگذرونم .وقتی انگیزه نداشته باشی ، حتی نفس کشیدنت رو هم نمیتونی تحمل کنی چه برسه به ایده پردازی و از این غلطا .راستشو بخواهید دیگه هیچ چیز و هیچکس برام اهمیت نداره حتی خودم برای خودم . فقط دنبال یه کوفتی هستم که ساعت ها رو برام قابل تحمل کنه . یه چیزی که حواسم رو از این زندگی آشغال پرت کنه که نگاهم به خودم نیوفته .چهار ، پنج سال پیش از زور تنهایی یه دنیای خیالی برای خودم میساختم و اغلب اوقات توی خیالات خودم با آدمای خیالی زندگی میکردم و ماجراهای خیالی برای خودم مجسم میکردم . یه محیط امن که هیچ کس ، حتی خدا هم حق ورود بهش رو نداشت . کتاب زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : ساعت,فراموشی, نویسنده : my-life-booka بازدید : 11 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:26

دوست دارم یه نامه بنویسم .از اون نامه هایی که مردم قبل از پریدن از بلندی مینویسندتوی این نامه از کسایی که برام مهم بودند عذرخواهی کنمپدرم ، مادرم ، فاطمههر چی فکر میکنم کس دیگه ای توی زندگیم نیست  ، حتی خودم ، حتی خدااحتمالا من ، نه فقط برای خودم مهم نیستم بلکه برای این سه نفر هم مهم نبودم و نیستم ، حتی خدابعضی وقتا هم انقدر احساس پوچی میکنم که حتی این سه نفر هم برام مهم نیستند ، حتی خداشاید از خدا هم باید عذخواهی کنمشاید خدا منظورش از خلقت من ، "زندگی" بود ، نه کاری که من دارم میکنماحتمالا پدر و مادرم منظورشون از بچه بزرگ کردن ، پرورش این جنازه متحرک نبودهو احتمالا فاطمه هم منظورش از ازدواج ب کتاب زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : سوء,تفاهم, نویسنده : my-life-booka بازدید : 13 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:26

بچه بودم ، ولی بچگی نکردم
جوان بودم ، ولی جوانی نکردم
و اکنون زنده ام ، ولی زندگی نمیکنم
در سال های زنده بودنم ، فقط یک کار را درست انجام داده ام و آن هم اشتباه کردن بوده
ای کاش آنقدر اختیار داشتم که به این جبر "اشتباه کردن" پایان بدم

        + نوشته شده توسط --- در پنجشنبه دوم دی ۱۳۹۵ و ساعت 16:1 |
کتاب زندگی...
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : جبر,اختیار, نویسنده : my-life-booka بازدید : 68 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:26

بعضی وقتا توی فکر کردن به آینده زیاده روی میکنم .شاید اگر اینقدر به فکر آینده نبودم خوشحالتر زندگی میکردم .از دوره نوجوانی به خودم سخت گرفتم و همیشه برای آینده سخت کار کردم و نتیجه اش این شد که  زمان حالم فدای آینده شد . شاید برای همینه که اینقدر از این روزها توقع دارم . ای کاش میشد برگردم به عقب و به سبک دیگری زندگی کنم .در دوره دبیرستان به جای یادگیری زبانهای برنامه نویسی ، مانند بقیه بچه ها ، در خیابان ها و کنار دبیرستانهای دخترانه ،مشغول خوشگذرانی میشدم .در دوره ی دانشگاه به جای کار کردن و درس خواندن در نمازخانه دانشگاه ، پدر و مادرم رو مجبور میکردم تا خرج تحصیل رو فراهم کنند و در دانشگاه کتاب زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتاب زندگی دنبال می کنید

برچسب : عاقبت,فرار,زندگی, نویسنده : my-life-booka بازدید : 19 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:26